جدول جو
جدول جو

معنی عذر خواستن - جستجوی لغت در جدول جو

عذر خواستن
معذرت خواستن، درخواست عفو کردن
تصویری از عذر خواستن
تصویر عذر خواستن
فرهنگ فارسی عمید
عذر خواستن
(چَ / چِ دَ)
پوزش خواستن. معذرت خواستن. پوزش طلبیدن: زن کفشگر تنگدل شد و عذرها خواست. (کلیله و دمنه). پس از بازگشتن شما بسیار عذر خواست. (تاریخ بیهقی ص 370).
گهی درّ بارد گهی عذر خواهد
همان ابر بدخوی کافوربارش.
ناصرخسرو.
چو نیکوئی کنی زآن عذر میخواه
که نیکوئی دو گردد باش آگاه.
ناصرخسرو.
در این کارم اگر دولت بود یار
بخواهم هم بزودی عذر بسیار.
نظامی.
زمین خدمت ببوسیدم و عذر جسارت خواستم. (گلستان).
ببایست عذر خطا خواستن
پس از شیخ صالح دعا خواستن.
سعدی.
کسی را نظر سوی شاهد رواست
که داندبدین شاهدی عذر خواست.
سعدی (بوستان).
- عذر کس را خواستن، او را اخراج کردن. او را بیرون کردن
لغت نامه دهخدا
عذر خواستن
پوزش خواستن یا غذر خواستن از کسی. پوزش خواستن معذرت خواستن استدعای عفو کردن، مودبانه امری را رد کردن: از پذیرایی دوستش در آن روز عذر خواست. یا غذر خواستن از کسی. پوزش خواستن معذرت خواستن استدعای عفو کردن، مودبانه امری را رد کردن: از پذیرایی دوستش در آن روز عذر خواست
فرهنگ لغت هوشیار
عذر خواستن
پوزش خواستن
تصویری از عذر خواستن
تصویر عذر خواستن
فرهنگ واژه فارسی سره
عذر خواستن
يعتذر
تصویری از عذر خواستن
تصویر عذر خواستن
دیکشنری فارسی به عربی
عذر خواستن
Excuse
تصویری از عذر خواستن
تصویر عذر خواستن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
عذر خواستن
excuser
تصویری از عذر خواستن
تصویر عذر خواستن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
عذر خواستن
scusare
تصویری از عذر خواستن
تصویر عذر خواستن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
عذر خواستن
извинять
تصویری از عذر خواستن
تصویر عذر خواستن
دیکشنری فارسی به روسی
عذر خواستن
entschuldigen
تصویری از عذر خواستن
تصویر عذر خواستن
دیکشنری فارسی به آلمانی
عذر خواستن
вибачати
تصویری از عذر خواستن
تصویر عذر خواستن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
عذر خواستن
przepraszać
تصویری از عذر خواستن
تصویر عذر خواستن
دیکشنری فارسی به لهستانی
عذر خواستن
desculpar
تصویری از عذر خواستن
تصویر عذر خواستن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
عذر خواستن
excusar
تصویری از عذر خواستن
تصویر عذر خواستن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
عذر خواستن
माफ करना
تصویری از عذر خواستن
تصویر عذر خواستن
دیکشنری فارسی به هندی
عذر خواستن
memaafkan
تصویری از عذر خواستن
تصویر عذر خواستن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
عذر خواستن
معاف کرنا
تصویری از عذر خواستن
تصویر عذر خواستن
دیکشنری فارسی به اردو
عذر خواستن
ক্ষমা করা
تصویری از عذر خواستن
تصویر عذر خواستن
دیکشنری فارسی به بنگالی
عذر خواستن
ขอโทษ
تصویری از عذر خواستن
تصویر عذر خواستن
دیکشنری فارسی به تایلندی
عذر خواستن
kuomba msamaha
تصویری از عذر خواستن
تصویر عذر خواستن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
عذر خواستن
mazur görmek
تصویری از عذر خواستن
تصویر عذر خواستن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
عذر خواستن
許す
تصویری از عذر خواستن
تصویر عذر خواستن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
عذر خواستن
verontschuldigen
تصویری از عذر خواستن
تصویر عذر خواستن
دیکشنری فارسی به هلندی
عذر خواستن
להתנצל
تصویری از عذر خواستن
تصویر عذر خواستن
دیکشنری فارسی به عبری
عذر خواستن
용서하다
تصویری از عذر خواستن
تصویر عذر خواستن
دیکشنری فارسی به کره ای
عذر خواستن
原谅
تصویری از عذر خواستن
تصویر عذر خواستن
دیکشنری فارسی به چینی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بار خواستن
تصویر بار خواستن
اجازۀ حضور خواستن، اذن ورود خواستن، اجازۀ ورود به بارگاه پادشاه خواستن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ / خِ تَ)
طلب عفو، آمرزش و بخشایش خواستن. اعتفاء: عذرها خواستند به جنگی که رفت و عفو خواسته. (تاریخ بیهقی ص 471)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
کار کردن خواستن. استسعاء، تقاضای کار
لغت نامه دهخدا
(بَ یِ مَ دَ)
جویای خبر بودن. طالب خبر بودن. استنباط. تخبﱡر. استخبار. (تاج المصادر بیهقی). خبر گرفتن، تجسس. جستجوی خبر کردن
لغت نامه دهخدا
(مَ)
اجازه، اذن، دستوری، رخصت دخول و ورود طلبیدن. دستوری درآمدن نزد شاه یا امیری کسب کردن:
ز چین نزد شاپور شد بار خواست
به پیغمبری شاه را یار خواست.
فردوسی.
زدربان نباید ترا بار خواست
بنزد من آی آنگهی کت هواست.
فردوسی.
بآواز از آن بارگه بار خواست
چو بگشاد در باغبان رفت راست.
فردوسی.
یعقوب بن لیث رسولی بنزد محمد بن طاهر فرستاد چون رسول یعقوب بیامد و بار خواست، حاجب محمد گفت بار نیست که امیر خفته است. رسول گفت کسی آمد کش از خواب بیدار کند. (زین الاخبار). مرا (احمد بن ابی دواد) بار خواست (خادم خلیفه) و دررفتم و بنشستم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 173).
وزین ایستادن بدرگاه شاه
وزین خواستن سوی دهدار بار.
ناصرخسرو.
که بر در، بار خواهد بنده شاپور
چه فرمایی، درآید یا شود دور؟
نظامی.
خیمه ای دید از دیبا زده و کرسی در میان خیمه نهاده و آن پسر بر آن کرسی نشسته وقرآن میخواند و میگریست، آن یار ابراهیم بار خواست و گفت تو از کجایی گفت من از بلخ... (تذکره الاولیاء عطار)
لغت نامه دهخدا
رای خواستن راهنمایی خواستن نظر خواستن از کسی. رای او را پرسیدن عقیده او را درباره مسئله ای سوال کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معذرت خواستن
تصویر معذرت خواستن
پوزش خواستن عذر خواستن، پوزیدن پوزش خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار خواستن
تصویر بار خواستن
اجازه ورود طلبیدن اذن دخول خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار خواستن
تصویر بار خواستن
((خا تَ))
اجازه ورود طلبیدن، اذن دخول خواستن
فرهنگ فارسی معین